Quantcast
Channel: اندکی صبر، سحر نزدیک است
Viewing all 437 articles
Browse latest View live

دانش آموز معتاد نداریم/ پیگیری طرح انتخاب نوجوان سالم در مدارس

$
0
0

معاون تربیت بدنی و سلامت آموزش و پرورش با اعلام کمبود نیرو در بخش مربی بهداشت مدارس و معلم ورزش، گفت: در مدارس کشور دانش آموز معتاد وجود ندارد و این معاونت در عین حال همه تلاش خود را برای پیشگیری از آسیبهای اجتماعی که دانش آموزان را تهدید می کند، انجام می دهد.

مهرزاد حمیدی گفت: در حوزه آسیبهای اجتماعی، معاوت تربیت بدنی و سلامت آموزش و پرورش وظیفه آگاهی رسانی به دانش آموز و معلم را دارد و باید آگاهی معلم را نسبت به خطراتی که دانش آموز را تهدید می کند، بالا برد.

وی افزود: در جلساتی که با روسای سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزش و پرورش داشته ایم، قرار شد مجلات رشد ویژه آسیبهای اجتماعی و خطرات آن برای معلمان منتشر شود تا معلمان آگاهی کاملی نسبت به این آسیبها داشته باشند. همچنین مجلات رشد ویژه اطلاع رسانی برای دانش آموزان نیز تهیه و توزیع می شود.

حمیدی درباره تدوین کتابی با عنوان پیشگیری از آسیبهای اجتماعی برای دانش آموزان دبیرستانی توضیح داد: در جلسه با رئیس سازمان پژوهش قرار شد که کارشناسان ما محتوای دروس تدوین شده را تحلیل کرده و در صورت نیاز برخی مباحث آسیبهای اجتماعی وارد کتاب درسی شود. البته در حوزه بهداشت اقدامات خوبی انجام شده است. در برخی موارد نیز برای مطرح کردن موضوعاتی همچون موضوع شیوع شناسی دچار تردید هستیم که باید جلسات کارشناسی بیشتری برگزار شود.

وی درباره بحث وجود اعتیاد در برخی مدارس و اینکه برخی از دانش آموزان ممکن است به دام اعتیاد گرفتار شده باشند، گفت: ما دانش آموز معتاد در مدارس نداریم. اما به هر جهت در یک اجتماعی زندگی می کنیم که ممکن است برخی افراد در جامعه معتاد شوند و گاه نیز برخی از این افراد برای ادامه تحصیل به مدارس وارد شوند، اما آنها افرادی هستند که در جامعه گرفتار آسیبهای اجتماعی شده اند نه در مدرسه.

به گفته معاون تربیت بدنی و سلامت آموزش و پرورش، باید پیشگیری از آسیبهای اجتماعی و قدرت "نه"گفتن دانش آموز در سطح مدارس کشور تقویت شود. در حال حاضر نیز کارشناسان ما بحث مدارس ایمن و نوجوان سالم را مطرح کرده اند و در حال پیگیری این موضوعات برای پیشگیری از آسیبهای اجتماعی هستیم.


خبر | اجتماعی
نام منبع:
خبرگزاری مهر
شماره مطلب: 6512


بچه های دیروز

$
0
0

در دوران خوش کودکی، عاشق کارتون بودم و از آنجایی که در آن زمان، خبری از شبکه های متعدد  تلویزیونی نبود، دل ما بچه ها خوش بود به دو تا شبکه یا به قول ما بچه های دیروزی دو تا کانال یک و دو! برنامه ی کودکی هم که برای بچه های آن دوران پخش می شد خیلی زیاد نبود، و خیلی وقت ها خمار دیدن یک شکم سیر کارتون بودیم!

البته به لطف تکنولوژی و پیشرفت روزافزون، بچه های این دوره کاملا با حال و هوای بچه های آن دوره آشنا هستند و با پخش گاه به گاه برنامه های موجود در آرشیو، شخصیت های کارتونی آن زمان را می شناسند و شاید هم برای آنها خیلی جذاب و قابل توجه نباشد. اما خب، برای ما قضیه تومنی صنار فرق می کند و یادآوری آن روزها برای ما مثل یادآوری یک تمدن از یادرفته است که بعد از مرور آن، آهی دردناک از اعماق وجودمان درمی آید!

خیلی سرتان را درد نیاورم. یکی از کارتون هایی که در آن زمان پخش می شد و اثری ماندگار و جاودانه در ذهن بسیاری از ما بر جا گذاشته است، کارتونی بود به نام «عصاره تنبلی». داستان از این قرار بود که یک خانواده پر نشاط و متعادل و خوشبخت در جنگلی زندگی می کردند و روزگار را به خوشی می گذراندند. پدر وظیفه پدرانه خود را به خوبی انجام می داد و مادر هم زنی کدبانو و مهربان بود که از فرزندان خود با عشق و محبت تمام مراقبت می کرد، بچه ها هم  در کمال صحت و سلامت به فکر بازی و شادی و ورجه و وورجه کردن بودند. تا اینکه ...

روزی پدر خسته از کار روزانه، اما مشتاق و دلتنگ خانواده، قصد عزیمت به خانه را می کند که ناگهان کیسه ای را در گوشه ای می بیند، در ابتدا می خواهد بی خیال رد شود، اما انگار مغناطیسی او را به سمت کیسه می کشاند. کنجکاو می شود و به سمت کیسه می رود. قصد باز  کردن آن را می کند که باز هم همان مغناطیس مانع می شود و این فکر در ذهن او شکل می گیرد که بهتر است در خانه این کار را انجام دهد. در داخل خانه بچه ها با دیدن کیسه، شروع به بالا و پریدن می کنند و پدر در کیسه را باز می کند و ناگهان دودی از داخل آن خارج می شود و همه جای خانه را فرا می گیرد. همه متعجب  و وحشت زده به این اتفاق نگاه می کنند اما کمی بعد...

همه فضای خانه را جو تنبلی و بیحالی و رخوت فرا می گیرد. بله ، در داخل کیسه، عصاره تنبلی انباشته شده بود. خلاصه آن خانه ی پر از نشاط تبدیل به فضایی سرد و افیونی می شود و بعد از مدتی اثری از آرامش، سرزندگی و عشق  وامید در آن خانه باقی نمی ماند. اما قضیه به اینجا ختم نمی شود. ناگهان پدر خانواده متحول و از خواب گران بیدار می شود و تصمیم می گیرد تا کیسه تنبلی را از خانه خود دور کند. با هر سختی و افتان و خیزان، کیسه تنبلی را به اعماق جنگل می برد و در همانجا مدفون می کند و باز می گردد.

و دوباره همه چیز به آرامی به وضعیت سابق خود بازمی گردد و تنبلی و رخوت برای همیشه با آن خانه و اهالی آن خداحافظی می کند.

با مرور این کارتون، این فکر در ذهنم شکل گرفت که چقدر کارتون ها و انیمیشن های آن زمان سرشار از درس های جهان بینی بود. یادش بخیر!

با احترام، همسفر اکرم

ایمان

یک جرعه آب

$
0
0

وقتی یک جرعه آب صلواتی

عطش را می خشکاند

دیگر به من چه که کوکا، خوشمزه تر از پپسی است. (سلمان هراتی)

http://up60.ir/images/672n00057546_r_b_007.jpg

خویشتن خویش

$
0
0

روز یکشنبه مورخ ۲۲/۱۰/۹۲ لژیون کار خود را با دستور جلسه «کتاب عبور از منطقه شصت درجه» و با حضور خانم آرزو آغاز کرد.

یکی از قوانین کتاب قانون پنجم است: باید دانست هیچ موجودی به میزان خود انسان برای خویشتن خویش فکر نمی کند.

هر کدام از اعضا نظرات خود را در رابطه با این قانون بیان داشتند. ما تا خود نخواهیم شاهد تغییرات و تبدیلات در خود نخواهیم بود. مسافر و یا همسفر فرقی نمی کند. هر یک از ما به عنوان یک انسان موظف هستیم با بازنگری در اندیشه، رفتار و  کردار خود، مسیر صحیح زندگی و زیستن را بیابیم.

در ادامه اعضا تجربیات خود را در این زمینه بیان داشتند.

هفته آینده سی دی هیزم شکن کار خواهد شد.

کاندید جایگاه مرزبانی

$
0
0

همسفر آیدا، کاندیدای جایگاه مرزبانی

خود را باور نداشتم

$
0
0

 هفت ماه از رهایی مسافرم می  گذشت. هنوز اعتماد به نفس بالایی پیدا نکرده بودم اما با این حال سعی می کردم تا در مشارکت ها شرکت کنم و به این وسیله هم انرژی کسب کنم و هم تلاش کنم تا قدرت حرف زدن در جمع را در خودم تقویت کنم. البته کار سختی بود، چون درست در لحظه مشارکت کردن، صدای قلبم بلند می شد و ترسی عجیب وجودم را در بر می گرفت اما هر بار در جلسه خودم را در عمل انجام شده قرار می دادم و با وجود مخالفت های نفس اماره، اسمم را به نگهبان می گفتم و با هر مشقتی که بود در مشارکت شرکت می کردم و بعد لبخند رضایتی بود که بر لبانم می نشست و انرژی ای بود که شارژم می  کردم و زمانی که به خانه بازمی گشتم سرخوشی ای بود که با خود برای بقیه اعضای خانه به ارمغان می بردم.

درست در همین زمان بود که یک روز خانم ترانه حیدری که در آن زمان نگهبان جلسات همسفران نمایندگی فلاح بودند با من تماس گرفتند و گفتند  که برای هفته آینده تو استاد جلسه ای! چشمانم گرد شد و آب دهانم را به زور قورت دادم. کاملا غافلگیر شده بودم. من؟!!!

دستور جلسه مربوط به هفته سایت بود و من هم مدتی بود که در این زمینه همکاری می کردم. تا حدی با این دستور جلسه آشنا بودم و مشکلی برای جمع آوری مطالب نداشتم، اما موضوع این بود که من خودم را باور نداشتم!

خلاصه هفته ای که قرار بود طی شود و به روز یکشنبه برسد، طی شد؛ اما درست یک روز قبل، شعبه بنا به دلایلی تعطیل شد. از سویی خوشحال بودم اما از طرف دیگر دلخور؛ با کمی غر زدن قضیه برایم حل و فصل شد و به  خیال اینکه دیگر برای من این مسئله تمام شده است به زندگی عادی بازگشتم؛ اما چند روز بعد دوباره خانم ترانه با من تماس گرفتند و گفتند که برای دستور جلسه «عدالت، آیا در کنگره 60 همه با هم برابرند» آماده شو!

رنگ از رخسارم پرید. شاید برای سایت می توانستم کاری کنم؛ اما برای عدالت... دوباره استرس شروع شد. با این حال شروع به جستجو کرده و بالاخره مطالبی را جمع آوری نمودم. و ...

سرانجام روز موعود فرا رسید. از صبح این تپش قلبم بود که موسیقی متن فیلمنامه مرا تکمیل ساخته بود. در جلسه خیلی حال مساعدی نداشتم. خوشحال بودم، اما ترس از خراب کردن ذهنم را آشفته ساخته بود. گهگاه نگاه های آرامش بخش خانم ترانه را حس می کردم، اما به قدری اسیر دغدغه های خود بودم که نمی توانستم انرژی مثبت او را دریافت کنم. جلسه شروع شد. خدا خدا می کردم تا تعداد زیادی در جلسه شرکت نکنند تا من راحت تر بتوانم صحبت کنم و البته تا حدی این خواسته من محقق شد. صحبت هایم را شروع کردم، اما آرام آرام احساس کردم که موج آرامشی در درونم جریان یافته است و هر چه که از جلسه می گذشت این احساس آرامش در من قوت بیشتری می یافت. در انتهای جلسه بود که دیگر اثری از اضطراب و بی قراری در من وجود نداشت و خود را سرشار از انرژی یافتم و در دل هزاران بار خداوند را شکر نمودم.

خانم ترانه عزیز!

از شما سپاسگزارم که با وجود حضور افراد خبره، این فرصت را در اختیار من گذاشتید تا این جایگاه را تجربه کرده و خود را باور کنم. امسال دوباره در جایگاه استادی قرار گرفتم اما به واسطه تجربه گذشته انرژی بیشتری را دریافت داشتم.

امیدوارم که همه نگهبانان کنگره 60 فرصت استادی را به همه رهایافتگانی که در انتظار تجربه این جایگاه هستند، قرار دهند، باشد که در پرتو این جایگاه و این خدمت، راه برای دستیابی بیشتر به خودباوری باز شود.

با سپاس؛ همسفر اکرم

رهایی

$
0
0

 

چشمه ساری که در اعماق  درون شماخودرا پنهان ساخته است

روزی قد خواهد کشید وفوران خواهدکرد

وباترنم ونغمه راه دریارا پیش خواهدگرفت

روز چهارشنبه شاهد رهايي يكي ديگر از خواهرلژيون عزیزمان بودیم  كه دستور قطع مصرفمسافرشان"آقا حسن"توسط جناب آقاي مهندس دژاكام صادر شد..

این روز باشکوه صمیمانه تبریک میگوییم و همچنین به جناب آقای عباس آقایی و سرکار خانم خلجی تبریک می گوییم

"ازطرف اعضای لژیون"



رهایی

$
0
0

این رهایی به تمامی اعضای کنگره ۶۰ مبارک

خدا قوت خانم آرزو

تبریک...

$
0
0

آن حضرت فرموده اند:نخستین چیزی که پروردگار والا آفرید،عقل است.بدو گفت پیش آی؛پس خرد جلو آمد.بعد به او فرمودعقب رو؛عقل عقب رفت.سپس پروردگار فرمود:محبوب تر از تو موجودی نیافریدم. به خاطر تو می دهم و می ستانم و به وسیله تو پاداش و کیفر می دهم.

سخنان جناب آقای مهندس دژاکام در نمایندگی استاد معین

$
0
0

این جلسه هشتمین جلسه از دور هفتم سری کارگاه های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی استاد معین مورخ 28 دی ماه ۹۲ بااستادی جناب آقای مهندس حسین دژاکام ، نگهبانی خانم بهار و دبیری خانم زهرا به صورت "پرسش و پاسخ" راس ساعت 13:15 آغاز به کار نمود.

  سخنان استاد:

در نوشتارها خوانده می‌شود "دوستان ما خانواده‌ها پشتیبان و همسفر مسافرانی هستیم که سفر خود را از ظلمت به طرف نور آغاز نموده‌اند بنابراین خود را همسفر معرفی می‌نماییم "

با توجه به  15 سال اخیر اعتقاد من بر این است حال همسفران از مسافرین بسیار بدتر است یعنی آن‌ها بیشتر از مسافرین در تاریکی هستند و نسبت به مسافران بسیار در عذاب هستند بنابراین آن‌ها از مسافران بیشتر نیازمند سفر کردن می‌باشند. می‌توان مثال فردی مست را زد که در هنگام رانندگی در گردنه‌های جاده چالوس می‌باشد و فردی هوشیار در کنار او شاهد رانندگی و اوضاع راننده است. فرد راننده متوجه شرایط نیست اما فرد هوشیاری که در کنار اوست هر لحظه حالش دگرگون می‌شود.

همسفران نیز در کنگره 60 در حال سفر کردن می‌باشند ، سفری از به‌هم‌ریختگی تا به هم نریختگی ، سفری از افسردگی تا رسیدن به آرامش ، از جنگ تا رسیدن به صلح و این سفر فقط سفر مواد مخدر نیست. همسفران نیز در حال سفر کردن می‌باشند و نباید تصور کنند بدون عیب و نقض می‌باشند.

اگر همسفران آموزش لازم را ببینند می‌توانند هم به خود و هم به مسافر خود کمک نمایند ، اگر آموزشی در کار نباشد همسفر و مسافر در عذاب خواهند بود و مسافر دچار تخریب بیشتری می‌شود. شاید اوایل ورود به کنگره هدف مسافر باشد اما در ادامه خواهید فمید که مسافر باید رها شود و حرف‌های راهنما را باید به خوبی انجام داد.

گاهی مطلبی پیش می آید که نظر راهنمای مسافر با راهنمای همسفر متفاوت است ، در این مورد حکم با راهنمای شخص است یعنی همسفر از راهنمای همسفر فرمان می‌گیرد و مسافر از راهنمای مسافر و هر راهنما اختیارات گروه را دارد.

افراد حاضر در کنگره به آرامش نیاز دارند ، همسفران باید بیاموزند رنج نکشند و خود را با دیگران مقایسه نکنند. اگر همسفری می‌بیند مسافران دیگر به درمان می‌رسند اما مسافر او هنوز درمان نشده است نباید عذاب بکشد چراکه درمان اعتیاد به اجبار دیگران نیست ، آن همسفر باید بیاموزد تا خود دچار عذاب نشود. درمان اعتیاد با خواست افراد است و نباید شرط‌هایی گذاشت که نتیجه خوبی ندارد مانند اینکه همسفر می‌گوید بین من و اعتیاد یکی را برگزین و قطعاً مصرف‌کننده مواد مخدر را انتخاب می‌کند چراکه نمی‌تواند مصرف نکند و این مثال مانند این است که به آن بگویید یا نباید غذا بخوری یا نمی توانی با من زندگی کنی. چنین تهدیدهایی پایه و اساس ندارند و باید آموزش ببینید مطلب مهم این است که شما در برابر مسائل چه واکنش‌هایی نشان بدهید.

ای برادر تو همه اندیشه‌ای             مابقی خود استخوان و ریشه‌ای

ما با تفکرات و تصورات ذهنی هستیم و ممکن است این تفکرات دست باشد یا اشتباه و آنچه ذهن ما می‌خواهد باشد و این زمانی است که گفته می‌شود "حقیقت زمانی است که همه چیز به نفع من است و چیزی به نفع من باشد حقیقت نیست ، راستی چیزی است که به نفع من است و آنچه به نفع من نیست دروغ است ، دین چیزی است که به نفع من است و آنچه به نفع من نباشد دین نیست و..."

یعنی همه چیز را می‌خواهیم بر حسب منافع خود بسنجیم پس باید تفکر و اندیشه کنیم. نباید زندگی را بر خود سخت بگیریم تا بر دیگران هم سخت بگذرد. ما می‌خواهیم مسافران شما به درمان برسد اما اگر این‌گونه نشد خود شما به آرامش برسید و آرام شوید ، باید به نقطه‌ای برسید که بگویید من تمام تلاش خود را کردم اگر این‌گونه نباشد پس توکل به خداوند چه خواهد شد؟ ایمان به خداوند چه خواهد شد؟ البته اگر کوتاهی کرده باشید حق با شماست اما اگر تمام سعی خود را کرده‌اید نگران نباشید. اگر مسافر شما به نتیجه نمی‌رسد و شما را آزار می‌دهد در جای خود و خود شما باید به جایگاهی برسید که به هم نریزید.

ما می‌خواهیم شما را در کنگره 60 از چوبی خشک که با هر وزش بادی می‌شکند به ترکه‌ای نرم تبدیل کنیم ، همسفران باید در کنگره قابل‌انعطاف باشند. چگونگی برخورد با وقایع بسیار مهم است که می‌توان بهترین برخورد یا بدترین برخورد را داشت. اگر روز خود را منفی آغاز کنید تا شب بدترین شرایط را خواهید داشت و بدانید بزرگ‌ترین وقایع از جرقه‌ای کوچک آغاز خواهد شد.

سرچشمه بتوان بستن به بیل        چو پر شد نتوان بستن به پیل

آبی که از چشمه به جویی می رود و کمی کنار آن خالی شده است را می‌توان با بیلی از خاک آن را پر نمود  ولی زمانی که پر شد حتی با فیل هم نمی‌توان جلو آن را گرفت. پس تمام وقایع از مسئله‌ای کوچک و ساده شروع‌شده اما به پیچیده‌ترین مسائل می‌رسد.

منبع: سایت کنگره ۶۰

گزارش عملکرد

$
0
0

روز یکشنبه مورخ ۹۲/۱۰/۲۹ لژیون با دستور جلسه کتاب شصت درجه کار خود را آغاز نمود.

http://ups.night-skin.com/up-92-11/arez1111.jpg

در ادامه خواندن مطالب کتاب شصت درجه به تصویر صفحه ۷۲ رسیدیم. خانم آرزو از اعضای لژیون خواستند تا نظر خود را پیرامون این تصویر بیان دارند.

خانم معصومه: من تا زمانی که به لژیون جونز وارد نشده بودم سختی راه برایم قابل درک نبود. اما زمانی که ب این لژیون ملحق شدم دشواری عبور از گذرگاه های سخت برای رسیدن به هدف را درک کردم و به عمق کار بزرگ مسافرم پی بردم.

خانم ژیلا: ماشین قرمز از گذرگاه های سخت عبور می کند و می بایست با سرعت مطمئنه و با انگیزه به حرکت خود ادامه دهد و قطعا با این رویه به هدف خواهد رسید.

http://ups.night-skin.com/up-92-11/ketab11.jpg

خانم آرزو: یکی از زیباترین تصاویر کتاب همین تصویر است و به خوبی مفهوم سفر را القا می کند.

امروز خواهر لژیونی خوب ما خانم فاطمه هم مهمان ما بودند. ایشان برای ما از حال و هوای لژیون خود در نمایندگی وحید نقل کردند و شعف و رضایت خود را از تجربه این جایگاه بیان داشتند. برای خواهر لژیونی خودمان که اکنون در کسوت کمک راهنمایی در حال خدمت هستند آرزوی موفقیت داریم.

هفته آینده سی دی هیزم شکن موضوع بحث لژیون خواهد بود.

گفتگو با یک زن زندانی

$
0
0

چنان در افکارش غرق شده بود که نفهمید چگونه از بیمارستان بیرون آمد. باد سرد حکایت از برفی در راه داشت. حتی وقتی در ازدحام مسافران اتوبوس به آنان تنه می‌زد یا از آنان تنه می‌خورد، متوجه غرزدن‌های مردم نمی‌شد.

هنوز برگه آزمایش را در دست داشت. شاید اشتباهی صورت گرفته بود؛ اشتباهی در حد کابوسی تلخ! چگونه سم اعتیاد تمام رگ‌هایش را فرا گرفته بود و خود خبر نداشت؟ حرف‌های شماتت‌بار دکتر در گوشش طنین انداخته بود که گفت: مگر از عاقبت اعتیاد خبر نداری که معتاد شده ای؟ چه مدت از اعتیادت می‌گذرد؟

فریده در آن سوز زمستانی که از بیمارستان به خانه برمی گشت، دایم این را از خود می‌پرسید و پاسخی برایش نداشت. اکنون از آن شب سال‌ها گذشته و این زن برای بار چندم وارد زندان شده است، آن هم به جرم همراه داشتن دو کیلو تریاک.

چند سال داری؟

32 سال. (چهره پژمرده‌اش او را حداقل 5 سال مسن‌تر نشان می‌دهد.)

ازدواج کرده ای؟

ازدواج کرده بودم. در حقیقت دو بار؛ ولی هر دو بار طلاق گرفتم.

چرا؟

16 ساله بودم که به اجبار خانواده با یکی از خواستگارانم ازدواج کردم. درسم همان زمان متوقف شد و نتوانستم بیشتر از سوم راهنمایی بخوانم. عاشق دانشگاه رفتن بودم؛ اما خانواده‌ام می‌گفتند درس خواندن به چه دردت می‌خورد؟ مسعود شغل ثابتی دارد، کارمند یک اداره دولتی است و می‌تواند زندگی خوبی برایت بسازد. اما بعد از چندین سال زندگی با او، به دلیل بچه‌دار نشدن طلاق گرفتم. همسرم مشکل داشت و ما نمی‌توانستیم بچه دار شویم. یک سال بعد از طلاق، یعنی 8 سال پیش برای بار دوم ازدواج کردم. اسم شوهر دومم شهرام بود؛ اما از او هم طلاق گرفتم؛ چون مرا معتاد کرده بود.

لطفاً بیشتر توضیح بده! همسرت هم معتاد بود؟

شهرام کارمند یک شرکت خصوصی بود. ولی بعد از ازدواجمان، در محل کارش دعوا و خودش را بازخرید کرد. وقتی از سر کار خسته و کوفته به خانه می‌رسیدم، شهرام برایم قلیان و چایی می‌آورد. خودش دایم یا سیگار می‌کشید یا قلیان! من هم بی‌خبر از عوارض قلیان برای همراهی شوهرم، پای این بساط می‌نشستم. یک بار سرگیجه شدیدی داشتم. فشار خونم پایین بود. دکتر برایم آزمایش نوشت، جواب آزمایش که آماده شد، گفتند تو معتاد هستی! یادم است که زمستان بود و هوا سرد، دو اتوبوس عوض کردم تا به خانه برسم اما انگار تمام راه را در عالم خواب بودم، باور نمی‌کردم دکتر چه حرف‌های شماتت باری به من زده است، به نظرم جواب آن آزمایش یک اشتباه بزرگ بود! وقتی با کلی ناراحتی و گریه ماجرا را برای شوهرم توضیح دادم، تازه فهمیدم در چه دامی افتاده‌ام، شهرام در حالی که می‌خندید، گفت همه‌اش اثر این قلیان است و تو در حقیقت مواد مصرف می‌کردی. آن شب خیلی گریه کردم؛ اما باید بگویم بعد از آن خودم می‌خواستم معتاد باشم و به دلیل عادت کردن به تریاک، هر وقت آن چایی را نمی‌خوردم، داد و فریاد به راه می‌انداختم.

چرا بعد از این که فهمیدی شوهرت با فریب تو را معتاد کرده است، شکایت نکردی و خودت به دنبال مواد رفتی؟

شکایت کردم و به همین دلیل هم 8 ماه پیش طلاق گرفتم. البته گفتم که این شکایت و طلاق تأثیری در ترک اعتیادم نداشت و بیشتر به دلیل لجبازی طلاق گرفتم؛ ولی خودم مصرف مواد را ادامه دادم. شوهرم از من برای خرید مواد پول می‌خواست و من نمی‌خواستم مثل خیلی از زنانی که مردشان معتاداست، زمانی از شوهرم بشنوم که برای تأمین پول مواد او بایدبه طرف فساد بروم. بنابراین وقتی قاضی فهمید شوهرم مرا با فریب معتاد کرده است، حکم طلاقم را داد.

مخارج زندگی و مواد را چگونه تأمین می‌‌کردی؟

بعد از طلاق اول، در کارخانه کنسروسازی کار می‌کردم. وقتی برای بار دوم ازدواج کردم، باز هم در آن کارخانه بودم.

درآمدت چه قدر بود؟

به صورت درصدی کار می‌کردم. هر کدام از کارگرها هر چقدر کنسرو تولید می‌کرد، همان قدر حقوق می‌گرفت. درآمدم بین 300 تا 350 هزار تومان در ماه بود. البته این را بگویم که شوهرم پول بازخریدش را خرج مواد کرد و سر کار دیگری نرفت. من مجبور شدم از کارخانه بیرون بیایم و در خانه‌های مردم با کارگری یا پرستاری، زندگی‌مان را بچرخانم!

در بین پدر و مادر یا اعضای دیگر خانواده‌ات، معتاد دیگری وجود دارد؟

نه، هیچ کدام معتاد نیستند.

شغل پدرت چیست؟

کارگر کارخانه تولید ظروف چینی بود، حالا پیر و بازنشسته شده است.

سوابقت برای چیست؟

اولین بار به صورت خودمعرف برای ترک اعتیاد آمدم؛ آن موقع معتادان را دستگیر می‌کردند.بار دوم، یک بسته کراک از من گرفتند اما چون باربد، یکی از دوستانم جریمه برایم واریز کرد، یک روز در زندان ماندم و بعدآزاد شدم. سومین بار مظنون به اعتیاد بودم. من را بازداشت کردند؛ ولی آزمایش نشان داد که معتاد نیستم. 13 روز بعد آزاد شدم. من بارها اعتیاد را ترک و دوباره شروع کرده‌ام. چهارمین بار با باربد مواد کشیدم و حالت عادی نداشتیم که مأموران آمده و ما را دستگیر کرده بودند. هر یک از ما یک سال در زندان ماندیم. باربد پسر خوبی بود او هم مثل من خودش را بدبخت کرده است، می‌خواستیم با هم ازدواج کنیم.

این بار جرمت چیست؟

داشتن دو کیلو تریاک.

تنها بودی؟

نه، با دوستم شیما در جاده مخصوص سوار ماشینی مسافربر شدیم تا به مهرآباد برویم. باید این مواد را می‌رساندم. در بین راه، هر دو به همراه راننده و دو مرد دیگر دستگیر شدیم که بعد از تحقیق آنان آزاد شدند و من و دوستم به این زندان آمدیم. هر دو حکم یکسان گرفتیم. دو سال حبس، چهار میلیون تومان جریمه و 40 ضربه شلاق.

قبل از این که برای مصاحبه بیایی، می‌خواستی به وسیله تلفن عمومی با شخصی حرف بزنی! با کی می‌خواستی صحبت کنی؟

می‌خواستم به خانه خواهرم در قزوین زنگ بزنم؛ ولی کسی برنداشت. فکر می‌کنم سر کار رفته‌اند. خواهرم و شوهرش باغ سیب دارند.

در ازدواج دوم صاحب فرزند شدی؟

بله. اما چه فایده؟ طلاق گرفتم!

دختر است یا پسر؟

دختر... اسمش ستایش است.

حالا ستایش کجاست؟

بعد از طلاق با پدرش زندگی می‌کرد. هفته‌ای یک بار روز سه شنبه بچه را ساعت 11 صبح تحویل می‌گرفتم و 8 شب دوباره به شوهرم برمی گردانم! فقط یک روز در هفته برای دیدن بچه‌ام بیکار بودم. در تمام روزهای دیگر کار می‌کردم.

تو که گفتی به تریاک معتاد شده بودی؛ پس چرا به سوی کراک رفتی؟

بعد از مدتی احساس کردم دیگر تریاک به دردم نمی‌خورد. می‌خواستم زودتر و سریع‌تر به حس مواد برسم. من که یک بار برای ترک اعتیاد به صورت خود معرف به زندان رفته بودم، نتوانستم اراده‌ام را بعد از آزادی، حفظ کنم و بعد از مدت کوتاهی ، به پیشنهاد یکی از دوستانم کراک کشیدم. پیدا کردنش هم آسان‌تر بود. مدتی از اعتیادم به کراک می‌گذشت که یک روز بعد از خرید مواد و در راه رفتن به خانه پلیس به من شک کرد و بعد از بازرسی کیفم کراک را پیدا کردند.

خانواده‌ات چه برخوردی با اعتیادت داشتند؟

خیلی ناراحت شدند. باورشان نمی‌شد. درست مثل آن روز که دکتر جواب آزمایش مرا دید و سرش را تکان داد و گفت: خانم، شما معتاد شده‌ای! خانواده‌ام هم باور نمی‌کردند. پدرم یک بار من را در بیمارستان بستری کرد ولی دوباره معتاد شدم. وقتی دید زحمتش بی‌فایده بوده، گفت تا این زهرماری‌ها را ترک نکرده‌ای، جلوی چشمانم آفتابی نشو، حتی سر جنازه‌ام هم نیا. من دختری به نام تو ندارم.

به غرورت برنخورد؟

(نمی از اشک در چشمان فریده برق ‌زد.)

ملاقاتی داری؟

فقط خواهر بزرگم چند وقت یک بار می‌آید.

به چه مدت حبس محکوم شده‌ای؟

یک سال حبس و دو میلیون تومان جریمه.

جریمه را پرداخت خواهی کرد؟

نه، اگر خواهرم کمک نکند نمی‌توانم، باید به جایش حبس بکشم.

ستایش چند سال دارد؟

ستایشم دو روز دیگر سه ساله خواهد شد.

زندگی با همسر اولت بهتر نبود؟

بله، همیشه فکر می‌کنم نفرین او پشت سرم است! حالا او ازدواج کرده و از بهزیستی یک بچه به خانه آورده‌اند.

حرف دیگری نداری؟

نه!

فریده شال بافتنی‌اش را روی شانه‌هایش انداخت و از اتاق بیرون رفت. صدای قدم‌هایش صدای افسوس بود!


منبع: باشگاه خبرنگاران

کد خبر:۴۴۴۲۸۳۵

جهان بینی1

$
0
0

روز دوشنبه 92/10/30 لژیون با استادی  خانم خلجی راس ساعت18:30 بادستور جلسه ادامه جهان بینی1 آغاز به کار نمود.

تعدادحاضرین:25نفر

 سفردومی:6نفر


همچنین ازطرف تیم وبلاگ نویسان قم از حضور سرکار خانم ترانه حیدری کمال تشکر را داریم

دستورجلسه هفته بعد:سی دی احساس همسفر

جمله ای کوتاه...


کمی ریزبینانه تر درباره فیس بوک

$
0
0

 فیس‌بوک یکی از بزرگترین شبکه‌های اجتماعی در جهان است که بر اساس آخرین گزارش‌ها 728 میلیون کاربر در روز از آن بازدید می‌کنند که بهتر است بدانید به طور میانگین هر کاربر 4.7 میلیارد دقیقه زمان خود را در آن سپری می‌کنند، از این تعداد کاربران 189 میلیون کاربر سهم آسیا می‌باشد.


و اما معرفی شبکه اجتماعی Facebookو هدف آن

مارک زاکربرگ متولد سال 1984 میلادی در شهر نیویورک آمریکا او کسی است که موسس و گرداننده رسمی و اصلی شرکت فیس‌بوک است بنا به گزارش پایگاه اینترنتی Brainzکه جزو سایت‌های وابسته به دولت آمریکاست این یهودی زاده در لیست پنجاه شخصیت معروف منکر وجود خداوند قرار دارد.

زاکربرگ در تاریخ 4 فوریه 2004 فیس‌بوک را به عنوان یک وبسایت ظاهراً اجتماعیدر اتاق خود در دانشگاه هاروارد آمریکا طراحی کرد. هدف از آن، شناسایی افراد برای انجام عملیات‌های ویژه برای سازمان‌های جاسوسی غربی. 

 با نگاهی گذرا حتما شما هم متوجه این موضوع شده‌اید که عضویت در فیس‌بوک خیلی آسان می‌باشد به همین خاطر این عمل باعث شده است تا کاربران بدون محدودیت حساب کاربری ایجاد کنند و به کلاهبرداری در فضای مجازی بپردازند؛ کلاهبرداران با ایجاد هویت جعلی درخواست دوستی، به کاربران دیگر ارسال می‌کنند و با فریب کاری‌هایی از آن‌ها کلاهبرداری می‌کنند. در برخی موارد هم کاربرانی با ایجاد صفحات جعلی از چهره‌های محبوب و شناخته شده سینما و تلویزیون سعی در تخریب چهره آن‌ها دارند.

تازه‌ترین گزارش‌ها از یک موسسه اروپایی نشان می‌دهد که نوجوانان دیگر تمایلی به استفاده از فیس‌بوک ندارند. در این تحقیق گروهی از کاربران شبکه اجتماعی فیس‌بوک در 8 کشور اروپایی که در بازه سنی بین 16 تا 18 سال قرار داشتند، مورد بررسی قرار گرفتند. اگر سیاست‌های فیس‌بوک به همین ترتیب پیش رود احتمالا طی سال‌های دیگر با کاهش محبوبیت روبرو خواهد شد.

اما همان طور که گفتیم این روزها بحث بر سر رفع فیلتر فیس‌بوک و یا ممنوعیت استفاده از آن زبان زد مردم و محافل شده است، عده‌ای استفاده از آن را جرم می‌دانند و عده‌ای دیگر می‌گویند باید رفع فیلتر شود!!
منبع: باشگاه خبرنگاران

تقدیم به آقای محسن خان

$
0
0
قلب چیست؟

قلب به یکی از دو معنای زیر به کار می رود:

1.قطعه گوشت مخصوص صنوبری شکل است که در قسمت چپ سینه به ودیعت نهاده شده و میانش تهی است و در آن خون سیاهی جریان دارد که منبع روح و مرکز روان است. این معنای قلب، در همه حیوانات حتّی مردگان موجود است و هرگز مورد بحث ما نیست.

2. یک موجود لطیف روحانی و ربانی است، که نوعی ارتباط با قلب جسمانی انسان دارد. این موجود لطیف به نام های: قلب، نفس، روح و انسان نامیده می شود و هرگونه درک و شناحت به وسیله آن انجام می شود و خطاب های الهی به سوی آن متوجّه است و عتاب و خطاب نیز بر آن متعلق است. در قرآن و اخبار هر جا واژه "قلب"به کار رفته، منظور از آن، قلب به معنای دوم است و گاهی از آن به دلی که در سینه جای دارد تعبیر می شود، چنان که در قرآن می خوانیم:

 «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی‏ فِی الصُّدُورِ» (که دیدگان کور نمی باشند، بلکه دل هایی که در سینه ها جای دارند کور می باشند؛ حج: 46)

این تعبیر از دل به دلیل علاقه و ارتباط خاص آن به قلب جسمانی است. اگرچه قلب به معنای دوم با همه اندام های بدن ارتباط دارد و آن ها را به کار می اندازد، ولی اولین ارتباط آن با قلب جسمانی است که آنجا جایگاه و مملکت آن است و به واسطه آن با دیگر اندام ها ارتباط برقرار می کند.

قلب به دلیل صفا و جلایی که دارد همانند یک آیینه صاف و شفاف می تواند انوار و تجلیّات الهی را به سوی خود جذب کند، ولی در اثر عوامل خارجی که بر خلاف روحانیّت و نورانیّت ذاتی اش می تواند بر آن عارض شود، استعداد پذیرش تجلیّات ربّانی را از دست می دهد و قابلیت پذیرش آلودگی ها و تباهی ها و محرومیت ها در آن پدید می آید. استعداد پذیرش انوار الهی در قلب به حدی است که می تواند در اثر تابش انوار الهی به جایی برسد که حقایق بسیاری برای او کشف شود و دقایق بی شماری برای او منکشف گردد. رسول گرامی اسلام به چنین قلبی اشاره می کند و می فرماید:

(هنگامی که خداوند برای بنده ای نیکی بخواهد، برای او واعظی از قلب او قرار می دهد.(منبع:تبیان)

*******

این فقط مقدمه ای بود برای آغاز دلنوشته ی من. زمانی که به لطف و خواست  خدا وارد فضای مقدس کنگره ۶۰ شدم، نگرش واقعی من به کلمه "قلب" در این جملات منحصر می شد:

مخزن الاسرار و منشاالآم. اما دیری نپایید که یاد گرفتم  قلب جایگاه عشق ورزیدن است و هر چه عاشق تر، خدایی تر. و  نوع آن در معنا تفاوتی نمی کند، عشق به مخلوق هم بخشی از طی طریق است که در نهایت به عشق خداوند منتهی می گردد.

خیلی قلم فرسایی نمی کنم زیرا که تک تک کلمات برخاسته از ذهنم با وجود نواقص فراوان و ناپخته بودن، حرف دل است و دل هم اهل پرحرفی نیست. کار دل تراوش احساسات است و آنکه باید این احساسات را بگیرد، می گیرد.

معنای قلب را کم و بیش می دانیم اما وسعت سرزمین قلب را چه؟! آیا پهنای طول و عرض آن را با مقیاس های زمینی می توان سنجید و اندازه گرفت؟ ده سانتی متر، یک متر، هزار کیلومتر، میلیون ها هکتار...

و این نجوای قلبم است:

در کنگره ۶۰ بود که آموختم قلب یک انسان وسعتی بیکران دارد، وسعتی به اندازه همه کائنات و همه جهان ها و شاید گنجایش یک قلب به میزان عظمت خلق انسان ناشناخته است.

و کلام پایانی:

جناب آقای خان، از شما سپاسگزارم که به کودک نوپای وجودم آموختید که همه... همه می توانند در قلب یک انسان حضور داشته باشند و این همه ، تمامی رنج کشیدگانی هستند که سالها در پی یافتن پناهگاهی برای اسکان قلب شکسته شان بودند.

می شود محبت کرد، می شود عاشق بود، می شود صدای قلب را به زیباترین موسیقی کائنات بدل نمود که نوای خوش آن دیگران را نیز سرمست کند و به تعبیری:

هر کس با هر خصوصیاتی و در هر جایگاهی قرار دارد کافی است دریچه قلب خود را بگشاید تا مهماندار امواج عشق گردد و طعم شیرین آن را بچشد.

با احترام، همسفر اکرم

نقاشی زیبای همسفر محمدرضا

تبریک

$
0
0

انتصاب شایسته خواهر لژیونی عزیزمان خانم آیدا را

 به مرزبانی گروه همسفران در نمایندگی فلاح تبریک می گوییم.

احساس همسفر

$
0
0

روز دوشنبه 92/11/7 لژیون با استادی سرکار خانم خلجی با دستور جلسه "سی دی همسفر"با حضور 30 نفر از همسفران راس ساعت 18:30 آغاز بکار کرد.

خانم مرضیه:هر کس همسفرش را براساس احساسش انتخاب میکند. من بعنوان همسفر برای این که حسم خوب باشد باید در زمان حال زندگی کنم وغرق در گذشته و نگران آینده نباشم.چون اگر این طور باشه همیشه در دلهره و  استرس هستم واز زمان حال لذت نمی برم.من اگر پر انرژی باشم وحسم خوب باشه این حس خوب من به مسافرم منتقل  میشه.

خانم راضیه:من بعنوان همسفر حتما باید آموزش ببینم تا بتوانم هم به خودم وهم به مسافرم کمک کنم وباید مسافرم را رها کنم و بیشتر به دنبال اصلاح خودم باشم. اگر من از مسافرم انتظار دارم که  به رهایی  و آرامش برسد ابتدا من بعنوان همسفر باید خودم را تغییر دهم.

خانم ربابه:مسافران ما در ابتدای سفر مثل کالبد یخ زده هستند.ما  باید  با انتقال حس خوبمان به مسافران کمک کنیم تا بتوانند به رهایی برسند.من همیشه باید  در مناسبتها یا در پله کم کردن مسافرم  از او تشکر وقدردانی کنم تا انرژی خوب خودم را به مسافرم منتقل کنم.

خانم خلجی:مسافرت را رها کن یعنی ذهن و فکرت دیگر دنبال اشکالات مسافرت نباشه.ما باید مثل باران باشیم نه مثل سیل و نه خشکسالی. یک همسفر نسبت به مسافر قدرت بیشتری دارد یعنی ما بعنوان زن چند کار را با هم می توانیم انجام دهیم.فرزند کنگره باشیم یعنی در عین حال این که در کنگره انرژی داریم باید این حال خوش را در خانواده هم داشته باشیم و گر نه آموزشهای کنگره را کاربردی نکردیم. اگر من در کنگره موفق هستم به خاطر این است که همیشه گوش به فرمان راهنمایم خانم فهیمه هستم.من حتی با نگاه کردن به راهنمایم می فهم کارم درست است یا نه.چون حسم نسبت به راهنمایم قوی است. اگر می خواهید حس های مثبت را قوی کنید  باید آنقدر کار کنید که نیروهای منفی را شکست دهید اگر می خواهید به هر جایگاهی برسید تصویر سازی کنید حتما به آن خواسته می رسید.ما باید با آموزشهای کنگره به قدرت تشخیص برسیم و بدانیم کدام کار درست است وکدام کار اشتباه و بتوانیم به دانایی موثر برسیم و بتوانیم تمام آموزش ها را روی خودمان پیاده کنیم.

دستور جلسه هفته بعد: ادامه جهان بینی

Viewing all 437 articles
Browse latest View live




Latest Images